«       حمله اعراب        »

 

 

قضیه حمله اعراب به ایران را باید از زمان پیامبر اسلام وخسرو پرویز پادشاه ایران بررسی كرد 0 وقتی كه حضرت محمد تصمیم گرفت سر زمین های دیگر را به اسلام فرا خواند  در ایران خسرو پرویز ساسانی حكومت میكرد در این دوره از زمان ایران كشور مقتدری داشت با نیروی نظامی قوی برای مقابله با كشورهای دیگر ولی بعد از مرگ خسرو پرویز وضعیت ایران دگر گون شد دیگر از اقتدار دوران خسرو جز نامی برای ایران باقی نمانده بود 0 در این زمان رقیب دیرینه ایران نیز ضعیف شده بود ونتوانست جنگ مهمی بر علیه ایران انجام دهد از رقیب مهم منظورم همان روم میباشد0 اما بعد از مرگ خسرو در ایران چه گذشت؟

بعد از مرگ خسرو بر سر جانشینی او بین شاهزادگان ساسا نی درگیریهای سختی روی داد0

كه همین كشمكشها باعث شد كه كم كم ایران رو به ضعیفی برود و اقتدار خود را از دست بدهد0 برا ی اینكه بهتر متوجه وضعیت ایران در آن زمان بشوید همین یك جمله كافی است كه در مدت كمتر از پنج سال ـ ده پادشاه بر تخت نشت ـ آخرین آنها دختری از نسل ساسانیان بودو نوه خسروپرویز 0در این زمان دو سردار بزرگ در ایران بودبه نامهای رستم فرخزاد وفیروزان كه متاسفانه این دو نیز رابطه خوبی باهم نداشتند0در این زمان بود كه اولین حمله های نظامی اعراب علیه ایران شكل گرفت0 رستم فرخزاد برای بهبود اوضاع تصمیم گرفت كه یك نفر از اولاد ذكور ساسانیا ن را بر تخت بنشاند وبرای مقابله با عربها نیز چاره ای بیندیشد0 اما تمامی مردهای ساسانی در این دوره براثر كشتارهای یكدیگر بر سر تخت شاهی یا از بین رفته بودند یا برای حفظ جان خود پنهان شده بودند0

در این زمان یزد گرد سوم در یكی از شهر های فارس مخفی شده بود كه رستم فرخزاد اورا یافت وبر تخت شاهی نشاند0

یزد گرد جوانی شجاع وبا فكر بود ولی در دوره ای بر تخت نشته بود كه دیگر كاری نمی توانست برای ایران انجام دهد0در دوره حكومت یزدگرد حمله عربها به طور كامل به ایران آغاز شد رستم فرخزاد با سپاهیان فراوان برای مقابله با عربها به سمت قادسیه حركت كرد در ابتدای جنگ وروزهای اول ایرانیان به پیروزی رسیدند ولی برای چند روز جنگ متوقف شد كه این توقف به سود عربها بود چرا كه آنها با دولت روم نیز مشغول جنگ بودند0

نمیدانم چرا رستم فرخزاد از این موقعیت استفاده نكرد وكار عربها را به پایان نرساند

وقتی كه جنگ اعراب با روم به پایان رسید نیروی تازه نفس با فرمان عمر به قادسیه اضافه شد ودر دور دوم این نبرد ارتش ایران شكست خورد سربازان ایرانی تا آخرین نفس در برابر قوم عرب مقاومت كردند البته در بین این سپاه اشراف زادگانی بودند كه جان ومال برای  انها از ایران وملیت ارزش بیشتری داشت 0در این جنگ رستم فرخزاد كشته شد و در یكی از جبهه ها تمامی سربازان ایرانی برای حفظ ایران جان دادند 0

وهیچ یك به دشمن پشت نكردند0 كه نشان از شجاعت سربازان ساسانی دارد0

بعد از قادسیه عربها به داخل ایران سرازیر شدند و به هر شهر وبرزنی كه میرسیدند وبا مقاومت مردم روبه رو می شدند اقدام به كارهای از قبیل انهدام قناتها ومزارع می كردند تا مردم ایران را مجبور كنند كه تسلیم شوند0

عربها   علاوه  بر  باوری كه به اسلام داشتند وعده ای از آنها كه برای اسلام   می جنگیدند ، عده ای نیز بودند كه برای ثروتهای مدائن دست به شمشیر برده بودند البته چیز عجیبی نیست زیرا عربی كه جز چند گوسفند وشمشیر از ثروت دنیا چیز دیگری ندیده بود  حال كه به ثروت باور نكردنی مدائن رسیده باید از جان مایه بگزارد

خلا صه اگر رستم فرخزاد آن چند روز را با عربها مدارا نمیكرد هیچگاه نمیتوانستند وارد ایران شوند0

بعد از این واقعه ایرانیان زیر سلطه عربها رفتند تا جای كه چندین سال بعد از این واقعه كسی درایران حق نداشت فارسی صحبت كنند و در دینی كه صحبت از برابری ومساوات شده بود پیروان این دین ایرانیان را در جایگاه      پایین تری  نسبت به خود قرار دادند0  

 

 

                                                                                                  {          زندگی  نامه رستم فرخزاد        }

در این مقاله ابتدا با   یک   بیوگرافی  کوتاه به معرفی شخصیت   رستم فرخزاد    فرمانده  ارتش     ایران   در جنگ با   اعراب می پردازیم و بلافاصله به سراغ تاریخ می رویم تا رخدادهای آخرین روزهای زندگی او را بررسی کینم که همانا    پایان غم انگیز زندگی این آخرین سردار ایرانی با پایان غم انگیز امپراطوری بزرگ ایران به وجهی گره خورده که گویی دگر این کشور در طول تاریخ کمر راست نکرد و اگر چه پس از چند قرنی کم کم شر اعراب از سر ما کم شد ولی متاسفانه فرهنگ فرومایگی و گدا پروری در این کشور برای همیشه نهادینه شد به وجهی که امروزه نیز     برخی   فرومایه ترین و پست ترین افراد جامعه در بالاترین  طبقه    جامعه   قرار دارند.
رستم فرخزاد(فرخ هرمز) آخرین سردار نامدار ایرانی و در واقع نایب السلطنه آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم بود. پدر رستم با توطئه و نیرنگ توسط آزرمی‌دخت سی و دومین شاهنشاه ساسانی کشته شد. رستم به خونخواهی پدر به تاج و تخت آزرمیدخت حمله کرد و او را از سلطنت خلع کرد. در تاریخ ذکر شده که او به تلافی مرگ پدر چشمان آزرمی‌دخت را نابینا کرد. او پس از شکست آزرمیدخت ، شاهزاده یزدگرد سوم را به سلطنت نشاند و خود به عنوان یک سردار وفادار به پادشاهی در خدمت سپاه و ارتش ماند و اسپهبد خراسان بود تا روزی که در جنگ با اعراب در راه نجات وطن به شهادت رسید.

اکنون شرح واقعه را از آنجایی نقل میکنیم که در عربستان خلیفه عمر بر منبر رفته و خطبه کرد و گفت: "ای مردم خداوند شما را بزبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است، پس برخیزید و جنگ با فارس را ساز کنید."

اعراب کم کم دسته دسته به پشت مرزهای ایران می رسیدند و حملات پراکنده به دهات و شهرهای مرزی ایران انجام میگرفت. از جانب شهرهای مرزی مکرر تقاضای کمک به دربار ساسانی می رسید و گزارش از غارت و کشتار مردم مرز نشین به دست اعراب بود.

یزدگرد چون این اخبار را شنید با رستم مشاوره کرد، رستم که از ابتدا خطر هجوم اعرب را به روشنی درک کرده بود سعی کرد یزدگرد را به صبر و چاره جویی دعوت کند و پادشاه جوان را از انجام کارهای احساسی و لحظه ای بر حذر دارد. به همین دلیل در مقابل درخواست شاه برای فرستادن شخص رستم به منطقه مقاومت کرد و سعی کرد شاه را راضی کند تا به جای او فعلا شخص دیگری به منطقه فرستاده شود.

رستم گفت:" ای پادشاه مرا بگذار که عربان تا وقتی مرا به مقابله آنها وانداری پیوسته از عجمان بیمناک باشند، شاید سیاست این باشد که فعلا مر ا نگه داری...، در جنگ، تامل از شتاب بهتر است و اینک تامل باید که جنگ سپاهی از پس سپاهی دیگر، از هزیمت یکجا درست تر می نماید و برای دشمن سخت تر"

 

در واقع عقیده رستم فرخزاد بر این اساس بود که چنانچه در اولین جنگ شکستی نصیب ایرانیان گردد و در این جنگ سپهسالار اصلی ایران کشته شود ، عربان از این شکست قدرت و نیرو و اعتماد به نفس فراوان میگیرند و دیگر هیچ چیز جلودار آنها نخواهد بود و از طرف دیگر سپاه ایران بدون فرمانده دچار هرج و مرج و ترس می شود. هرچند که در آخر همین نظریه رستم درست از آب درآمد و دقیقا همین پیش بینی در جنگ به حقیقت پیوست.

رستم در هنگام عزیمت نامه ای به برادران خود نوشت و به آنها تاکید کرد چنان دانم که این قوم احتمالا بر ما چیره شوند و بر ملک مجاور ما تسلط یابند. قلعه ها را استوار گردانید و آماده باشید و لوازم فراهم آورید که زود باشد که عربان به دیار شما آیند. سخت ترین چیزی که دیدم این بود که شاه گفت "یا تو سوی آنها میروی یا من خودم میروم" اکنون من سوی آنها روانم.

ناگفته نماند که رستم با علوم اختر شناسی و طالع بینی هم آشنایی داشت و به واسطه همین علوم تا حدی نسبت به نتیجه جنگ بیم ناک بود ولی متاسفانه در تاریخ کمی در مورد این وجه از شخصیت وی اغراق شده و در پاره ای اوقات سعی شده او را خرافاتی جلوه دهند که این مسئله از شخصیت بزرگترین سپه سالار ایرانی که در تمامی جنگهای گذشته خود پیروز و سربلند بیرون آمده بود و نام وی لرزه بر اندام دشمنان این مرز و بوم می انداخت بسیار به دور است بویژه که با برسی روایات به جای مانده در تاریخ میتوان شخصیت او را یک شخصیت منطقی و هوشمند بویژه در علوم نظامی و سیاسی تصور کرد که تا پیش از شکست از اعراب هیچ شکستی در کارنامه خود نداشته.

پس از اینکه درخواست کمک از جانب مردم منطقه به وسیله "آزاذ مرد" فرماندار منطقه جنگ زده به نزد یزدگرد مرتب تکرار شد، پادشاه جوان به هیجان آمد، از تدبیر چشم پوشید و رستم را به منطقه فرستاد. رستم در منطقه ساباط فرود آمد و آماده برای جنگ شد. دو طرف در حدود چهار ماه در مقابل هم قرار گرفتند و به جانب اردوگاه یکدیگر پیک فرستادند و مذاکراتی کردند ، شرح وقایعی که در این چهار ماه گذشت خود بخشی از تاریخ است که کنون مجال صحبت آن نیست. ولی آنچه از مذاکره فرستادگان عرب با رستم فرخزاد در تاریخ ثبت شده نشان میدهد عربها با انگیزه بسیار به جنگ آمده بودند و هدف آنها این بود که یا کشته شوند و به بهشت بروند و یا پیروز شوند و به مال و اموال و زنان و نعمتهای کشور ایران دست پیدا کنند و در هر دو صورت خود را پیروز می دانستند.

به طور نمونه در گفتگویی که بین "مغیره" فرستاده عرب و رستم فرخزاد رد و بدل شده مغیره از پیغمبر اسلام روایت آورده و می گوید :" از جمله چیزهایی که خداوند عزوجل بوسیله وی روزی ما کرده، دانه ایست که در سرزمین شما می روید...آمده ایم که یا از آن ببریم و یا جان دهیم "

رستم در جواب گفت: " در این صورت جان میدهید و کشته می شوید"

 سر انجام پس از گذشت چهار ماه در اوایل محرم سال چهاردهم هجرت در قادسیه جنگ سختی آغاز شد. رستم، جالنوس را با چهل هزار سوار پیش فرستاد و گفت: "حمله ای ببر اما درگیر نشو تا فرمان فرستم."

هرمزان را به پهلوی راست سپاه وی گذاشت و مهران پسر بهرام رازی را به پهلوی چپ سپاه گماشت و پیرزان را هم دنباله دار سپاه نمود .

رستم خطاب به سپاه گفت: "چنانچه خدا ما را بر این قوم پیروزی داد به دیار آنها پیش میرویم و در خاک آنها جنگ را ادامه می دهیم تا به صلح آیند و به وضعی که داشتند رضایت دهند"

طرفین سه روز سخت با یکدیگر جنگیدند و بسیار کسان از دو طرف کشته شدند. متاسفانه روز چهارم باد سختی در جهت مخالف ارتش ایران وزیدن گرفت و شن و خاک صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت. رستم هم سرانجام در این روز کشته شد و مرده اش را در میدان جنگ یافتند که جای بیش از ده ها زخم بر بدنش بود. نوشته اند که صندوق و بار و بنه خود را بر بالای اسبی گذاشته بود و با بدن زخمی از فرط گرما در زیر سایه درخت افتاده بود. عربی که نامش هلال بن علقمه بود شمشیر برصندوق کشید و صندوق بر پیکر رستم افتاد و از فرط سنگینی کمر پهلوان بشکست.
همانطور که رستم از قبل پیش بینی کرده بود زمانی که سپاه ایران از خبر کشته شدن فرمانده آگاه شد، بترسید و رو به فرار گذاشت و با این پیروزی که اعراب به آن دست پیدا کردند ایران به یکباره شکسته شد. درفش کاویانی پرچم گرانبهای حکومت ساسانی که نماد کشور ایران بود و همچنین خزینه رستم به غنیمت به دست اعراب افتاد. بهره ای که از غارت و غنیمت اموال ایرانی به هر عرب رسیده بود به میزانی در تاریخ ذکر شده که گاهی قول مورخان در این باب به باور سخت د، انقدری هست که شکوه و تجمل ارتش و مردم ایران را میتوان از آن تخمین زد.

ذکر این مصیبت تاریخی از دید فردوسی بزرگ هم پنهان نبوده و این شاعر فرزانه نامه رستم فرخزاد به برادرانش را در غالب شعر سروده که بخشی از آن به شرح زیر است :

چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنجهای دراز/ نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اختر همه تازیان راست بهر

کشاورز جنگی شود بی هنر/ نژاد و هنر کمتر آید به بر
رباید همی این از آن آن از این / ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود / دل شاهشان سنگ خارا شود
بد اندیش گردد پدر بر پسر/ پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار/ نژاد و بزرگی نیاید به کار

منابع:

تاریخ طبری ، محمدبن جریر طبری

دوقرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب

شاهنامه فردوسی