عنوان  :  جنبش مازيار
نویسنده :  طلعت ده پهلواني
كلمات كليدي  :  تاريخ، طاهريان، مازيار بن قارن، طبرستان، مأمون، معتصم، عبدالله بن طاهر، افشين اشروسنه، خراسان
طبرستان
طبرستان منطقه­ای وسیع در دشت ساحلى كه كوه­هایى دارد با بارش بسيار، زندگی در آن دشوار، كثيف و پرپشه، بيشتر غذایشان از برنج با ماهى و سير و مرغ‏هاى آبى زیاد است، كشت‏زارهای كتان و قنب دارد، قصبۀ آن آمل است از شهرهايش؛ سالوس، ميله، مامطر، ترنجس، ساريه، طميسه، ممطير، ناميه، تميشه است.[1] درباره وجه تسمیه طبرستان در البلدان آمده است: «آنجا را طبرستان گفتند، زيرا مردمى از گيلان (جيلان) داخل آن جاى شدند، در آن درختان بسيار بود، گفتند خوب است اين درختان را با تبرها ببريم و در اين زمين فرود آييم و آن را آباد كنيم، اين كار را كردند و به زبان خود، آنجا را طبرستان ناميدند، به نام تبرها. بلاذرى گويد: طبرستان هشت خوره است. [از آنهاست‏] خوره ساريه و آمل و از روستاهاى آمل است، ارم خواست بالا، ارم خواست پايين و مهروان و اصبهبدان (اسپهبدان) و ناميه (نامشه) و طميش، ميان ساريه و شلنبه»[2] همچنین در جای دیگر آمده است: «بلاد طبرستان مجاور گيلان و ديلمان و واقع بين رى و قومس (قومش) و دريا (بحر خزر) و شهرهاى ديلم و گيلان است. طبرستان را مورخان عرب به مازندران اطلاق كرده‏اند. نام قدم اين ايالت Tapuristan است و اين نام را در- سكه‏هاى اسپهبدان (اخلاف ساسانيان) با حروف پهلوى و همچنين در مسكوكات حكام عرب آن ناحيه (كه از جانب خلفاى بغداد حكومت يافته‏اند) آمده است.»[3]
 
حکومت­های محلی مازندران و ریشۀ تاریخی آن
خاندان قارن از مدت‌ها پیش از شکست ساسانیان در کوه­های مازندران و طبرستان حكومت مستقلي داشتند و سركردگان آن خاندان خود را گرشاه یا اسپهبد مي‌خواندند، اجداد مازیار از سلسه دهقانان قدیم حاکم بر طبرستان  بودند به دلیل آنکه نسبشان به سوخرا می‌رسید به سوخرائیان و به سبب انتسابشان به خاندان کارن به قارن­وند معروف­اند، نسب این سلسله بدین قرار است: مازیار[4] پسر قارن، قارن پسر کاوه آهنگر ونداد هرمزد، ونداد هرمزد پسر فرخان و فرخان از نواده‌های سوخرا پسر وانداد پسر کارن پسر سوخرای بزرگ بود. وی به اتکاء حکم و حمایت خلیفه، به عنوان یک والی مسلمان و نماینده خلیفه عباسی، تمام طبرستان و رویان را قلمرو خویش اعلام کرد و خود را با دعوی حاکم بلامنازعه تمام گیلان و طبرستان گیل گیلان و اسپهبد اسپهبدان خواند و به رسم معمول عهد ساسانیان به خود عنوان پَتشخوارگر شاه داد،[5] حکومت مازیار بر طبرستان از سال 208 تا سال 225 هجری در بغداد اتفاق افتاد.[6]
 
اسلام آوردن مازیار و ارتباط با مأمون
موسى بن حفص بن عمر بن علاء و مازيار بن قارن، كوه­هاى شروين را از طبرستان، در عصر خلافت مأمون گشودند که فتح آن كوه­ها بسیار سخت‏ و پرمشقت بود، مأمون حکومت این منطقه را به مازيار سپرد.[7] وی پدر مازیار قارن را می‌شناخت، سپس فرمان داد تا دین اسلام را برایش شرح دهند. مازیار پذیرفت و مسلمان شد و مأمون او را محمد[8] مولی امیرالمؤمنین به کنیۀ ابوالحسن[9] نام نهاد و بر عمال طبرستان و رویان و دماوند والی گردانید[10] و نامه­ای به عمویش نوشت؛ تا ضمن نشان دادن مشروعیت حاکمیت مازیار بر بلاد رویان و مازندران از سوی خلیفه، از وی خواست؛ تا آن ولایات را تسلیم مازیار کند. سپس مازیار از بغداد به سمت ایران حرکت کرد و در مسیر راه باخبر گشت که عمویش با نیروهای بی­شمار به پیشواز برادرزاده­اش حرکت کرده است و این امر مازیار را سخت به تعجب وا داشت، چون فهمیده بود که عمویش از ماجرای دیدار او با خلیفه، آگاه گشته است. وی با غلامش به رایزنی در این مورد پرداخت، غلام به او گفت: عمویت با این همه نیرو و سپاه به استقبال تو نیامده است؛ مگر برای آنکه تو را غافلگیرانه بکشد. پس هرگاه به او نزدیک شدی و از یارانش برکنار ماندی، من حربه را به تو می­دهم و آن را در سینه­اش فرو بر، مازیار نیز چنین کرد و عموی خود را کشت و طبرستان به دستش افتاد.[11] وی تا وفات مأمون خلیفه عباسی والى آن دیار بود تا معتصم باللّه خليفه شد، معتصم نيز همچنان او را بر كار خود ابقا کرد.[12]
 
مازیار و بابک خرمدین
قیام مازیار، که در راستای شورش خرم دینان روی داده بود، و زمینه آن در بین عامه اهل طبرستان از قبل و شاید تا حدی تحت تأثیر نهضت بابک فراهم شده بود، در واقع صورت یک نهضت روستایی، ضد فئودالی و ضد عربی داشت که شاهزاده طبرستان - مجوسی مرتد در طرز تلقی دستگاه خلیفه - هم در رأس آن بود، آیین زرتشت و شاید برخی عقاید مزدکی که تا حدی واکنش روح عامه در برابر سلطه آیین رسمی - اسلام - بود، از دیر باز در طبرستان باقی مانده و تا مدتها بعد از سرکوبی قیام مازیار هم در بین بیشتر مردم این کوهستان­ها رایج بود .مازیار در اواخر سال ۲۲۴ق؛ یعنی شش سال و اندی پس از آغاز خلافت معتصم بر ضد عباسیان قیام کرد، وی چون عباسیان را سرگرم جنگ با بابک خرمدین یافت، فرصت را مغتنم شمرد و محرمانه با بابک خرمدین و افشین اشروسنه مکاتبه نمود، هر سه اینان کوشش کردند تا تازیان را از دیار خویش براندازند و از تسلط خلیفه عباسی رها شوند،[13] در حقیقت این همکاری هم دینی بود و هم سیاسی که می­خواستند رشته اطاعت دولت عباسی را پاره کنند که هدف آن تحقیر اعراب و زنده کردن آیین کهن ایران باستان بود.[14] بابك[15] در اواخر روزگار مأمون هنگامى كه رشته امور از هم گسيخته و آشوب برپا بود؛ قيام خود را با كشتن مردمى كه در ناحيه بذ[16] ساكن بودند، آغاز كرد و دهكده‏ها و شهرهاى اطراف خود را ويران نمود و بر آن نواحى دست يافت و سپاهیان مأمون نتوانستند آتش قیامش را خاموش کنند، كار بابك اوج گرفت. چون اين اخبار به اطلاع مأمون رسيد، عبدالله بن طاهر بن حسين را با لشكرى بزرگ به سوى او روانه كرد، عبدالله ميان راه در بيرون شهر دينور در جايى كه به قصر عبدالله بن طاهر معروف بود، اردو زدند، سپس از آنجا حركت كرده و خود را به بذ رسانید در آن هنگام مردم از او بسیار بيم داشتند، عبدالله بن طاهر و سپاهيانش با بابک جنگیدند، ولى كارى از پيش نبردند و بابك جمع ايشان را پراكنده ساخت و سران سپاه عبدالله بن طاهر را كشت.[17] از آنجا که هدف بابک و مازیار و داشتن دشمنی مشترک (عبدالله بن طاهر) باعث نزدیکی و رابطه این دو شده بود. پیوستن مازيار بن قارن امير جبال طبرستان و بابک خرمدین رهبر فرقه سرخپوشان خرمى كه دويست هزار نفر بودند و بر ولايت ماهات و جبال تسلط يافته بودند و كارشان بالا گرفته بود،[18] باعث وحشت دولت عباسی شده بود.
 
مازیار و ارتباط با خاندان طاهریان
  با آغاز قیام بابک خرمدین در آذربایجان، مقدمات قیام مازیار نیز فراهم گشت، در این بحبوحه خلیفه به مازیار دستور داد، که خراج طبرستان را نزد عبدالله بن طاهر به دارالخلافه ارسال کند و مازیار کوتاهی کرد، در تاریخ طبری چنین آمده است: «از جمله آنکه مازیار پسر قارن (کارن) پسر ونداد هرمز(ونداد هرمزد) در طبرستان با معتصم مخالفت آشکار کرد و با مردم دامنه و شهرهای آنجا نبرد کرد. سبب آن بود که مازیار با خاندان طاهر (طاهریان) رقابت داشت و خراج به نزد ایشان نمی­فرستاد. معتصم به او نوشت و دستور داد خراج را به نزد عبدالله بن طاهر بفرستد؛ اما می­گفت نزد او نمی­فرستم، بلکه نزد امیرمومنان می­فرستم. و چنان بود كه وقتى مازيار خراج را سوى معتصم مى‏فرستاد و مال به همدان مى‏رسيد، معتصم يكى را از جانب خويش دستور مى‏داد كه آن را بگيرد و به يار عبدالله بن طاهر تسليم كند كه به خراسان باز فرستد. در همه سال­ها كار چنين بود و مازيار با خاندان طاهر هم چشمى كرد تا كارشان به سختى كشيد.»[19] دیگر اینکه ظاهراً عبدالله بن طاهر از اینکه مازیار را سپهبد خراسان نیز می‌خواندند، خشمگین و شاکی بود و مازیار نیز نسبت به وی کینه شدیدی داشت،[20] چنانکه در البلدان آمده است: «در سال ششم خلافت معتصم، مازيار كافر شد و ناپيمانى كرد. معتصم به عبدالله بن طاهر بن حسين بن مصعب- كاردار او در خراسان و  رى و قومس و گرگان- نامه كرد و او را به جنگيدن با مازيار فرمان داد. عبدالله، حسن بن حسين را با مردان خراسان فرستاد. معتصم نيز محمد بن ابراهيم بن مصعب را با گروهى از لشكريان فرستاد سپاهیان چون در شهرهاى مازيار به هم رسيدند، با او كارزار كردند. مازياربى هيچ عهد و پيمانى گرفتار شد، و در سال 225 او را به سر من راى بردند و در حضور معتصم، با تازيانه بسیار سخت زدند تا در گذشت و با بابك، بر كنار بيشه‏اى در ميدان شرطه خانه به دار آويخته شد. طبرستان بدين گونه گشوده گشت و و پس از مازیار، عبدالله بن طاهر و سپس طاهر بن عبدالله ولايت آنجا يافتند».[21]
 
ارتباط مازیار با افشین اشروسنه
افشين گاهى از معتصم مى‏شنيد كه معلوم مى‏داشت كه مى‏خواهد خاندان طاهر را از خراسان عزل كند.[22] وقتى افشين بر بابك پیروز شد و در نزد معتصم منزلتى بزرگ يافت كه هيچكس بر او مقدم نبود افشین بر ولايتدارى خراسان چشم طمع دوخت و چون از رقابت مازيار با خاندان طاهر خبر يافت، اميدوار شد كه اين، سبب عزل عبدالله بن طاهر شود. سپس پنهانی‏ نامه­هایی به سوى مازيار مى‏فرستاد و او را به دهقان‏ مآبى استمالت مى‏كرد و مى‏گفت كه با وى بر سر مودت است و او را وعده ولايتدارى خراسان داده‏اند و اين مسئله محرك مازيار شد كه از فرستادن خراج براى عبدالله ابن طاهر خوددارى كند. سپس عبدالله بن طاهر درباره مازيار نامه‏هاى مكرر سوى معتصم فرستاد، چندان كه معتصم را از او بد دل كرد و نسبت به وى خشمگين شد.[23] و اين مسئله مازيار را بر آن داشت كه به پاخاست و مخالفت آورد و خراج نداد و جبال طبرستان و اطراف آن را گرفت و اين از جمله قضایایی بود كه افشين را خرسند و به ولايتدارى اميدوار مى‏­کرد. معتصم به عبدالله بن طاهر نامه نوشت و دستور ‏داد كه با مازيار نبرد كند. افشين نيز به مازيار نامه نوشت كه با عبدالله بن طاهر نبرد كند و به او خبر مى‏داد كه در نزد معتصم درباره وى چنانكه دلخواه اوست، عمل كند. مازيار نيز به افشين نامه مى‏نوشت و در نبرد وی با طاهریان تردیدی نداشت.[24] مورخین علت قیام مازیار را چنین نوشته­اند که: «خیذر(حیدر) بن کاوس ملقب به افشین اشروسنه یکی از سرداران معتصم می­خواست بر خراسان و سیستان حکومت کند و با وجود عبدالله بن طاهر (والی خراسان و سیستان و از طرف خلیفه) این امر را غیر مقدور می­دانست و همچنین کینه شدید مازیار از طاهر.»[25] بنابراین با مازیار پنهانی اتحاد کرد و او را بر ضد عبدالله بن طاهر  برانگیخت. از طرفی دیگر عبدالله بن طاهر بعد از غلبه بر مازیار، نزد او نوشته­ای از افشین مشعر بر برانگیختن مازیار بر ضد خلیفه بدست آورده و آنها(مازیار و افشین) را پیش معتصم خلیفه فرستاد. خلیفه دستور داد مازیار را تازیانه بزنند تا اقرار به موضوع نامه­های افشین کند.»؛[26] اما مازیار  اقرار نکرد.[27] سپس معتصم بر افشين خشم گرفت، چرا كه وى با مازيار اصفهبد طبرستان نامه‏نگارى كرده بود و از او خواسته بود تا شورش کنند و پادشاهى را به ايرانيان بازگرداند.[28] شرح این ماجرا بدین قرار است:« آنگاه که مازيار فرمانرواى طبرستان را پيش آوردند به افشين گفتند: «اين را مى‏شناسى؟» گفت: «نه» به مازيار گفتند: «اين را مى‏شناسى؟» گفت: «آرى، اين افشين است.» به افشين گفتند: «اين مازيار است» گفت: «آرى، اكنون او را شناختم.» گفتند: «آيا به او نامه نوشتى؟» گفت: «نه» به مازيار گفتند: «به تو نامه نوشت؟» گفت: «آرى برادرش خاش به برادر من كوهيار نوشت كه اين دين سپيد را كسى جز من و تو و جز بابك يارى نمى‏كرد، بابك به سبب حماقتش خودش را به كشتن داد و من كوشيدم كه مرگ را از او بگردانم؛ اما حماقت وى را به جايى كشانيد كه در آن افتاد. اگر تو مخالفت كنى، اين قوم جز من كسى را ندارند كه به مقابله تو فرستند كه سواران و دليران و جنگاوران با منند. اگر من سوى تو آيم كسى نماند كه با ما نبرد كند. جز سه تا، عربان و مغربيان و تركان. عرب همسنگ سگ است. پاره‏اى پيش وى انداز و سرش را با چماق بزن. اين مگسان، يعنى مغربيان، خورندگان‏ يك سرند.[29] اولاد شيطان­ها؛ يعنى تركان در مدت يك ساعت تيرهايشان تمام مى‏شود، آنگاه سواران به آنها مى‏تازند و همگيشان را نابود مى‏كنند و اين چنان مى‏شود كه به روزگار عجم بوده بود.» افشين گفت: «اين، بر ضد برادر خويش و بر ضد برادر من دعوى‏ مى‏كند كه مرا ملزم نمي­كند، اگر اين نامه را نوشته باشم كه او را سوى خويش كشانم و از جانب من اطمينان يابد، جاى اعتراض نيست كه وقتى من خليفه را به دست خويش يارى مى‏كنم حق دارم او را به حيله نيز يارى دهم كه پشت گردن اين را بگيرم و پيش خليفه آرم كه به نزد وى منزلت يابم، چنانكه عبدالله بن طاهر به سبب وى به نزد خليفه منزلت يافته است.»[30] آنگاه مازيار را به كناری بردند، معتصم او را در كنار بابک كشت و به دار آويخت.[31] سپس افشین نیز به دستور معتصم خلیفه در حضور جمعی از امراء و بزرگان دربار و وزیر خویش محمد پسر عبدالملک محاکمه و زندانی شد و در سال 226 هجری به قتل رسید.[32]
 
قیام مازیار225- 224) ق / 840- 839 م )
مازیار بن قارن شاهزاده محلی طبرستان و وارث حکومت و قسمتی از جبال آن نواحی بود که کوه قارن خوانده می‏شد و آن ناحیه در جنوب شهر ساری واقع بود. مازیار چون در آغاز حکومت محلی خویش، موفقیت طاهریان خراسان را هم که طبرستان و گیلان زمین از جهت تقسیمات اداری جزو قلمرو آنها محسوب می‏شد، نادیده گرفت، خراج طبرستان و رویان را که بر طبق رسوم دیوانی می‏بایست از طریق آنها به خزانه بغداد پرداخته می‏شد، به طاهریان نداد، اما در عین حال پرداخت آن را قطع نکرد و به همان اندازه که در نزد مأمون تعهد کرده بود، بی واسطه نزد خلیفه فرستاد. بدین گونه با قطع رابطه با حاکم خراسان، در واقع نسبت به دیوان خلیفه و سازمان مالی و اداری او به طور غیر رسمی اعلام عصیان کرد و خراسان و بغداد هر دو را بر ضد خود برانگیخت.
 چندی بعد، در عهد خلافت معتصم، مخصوصاً از وقتی که افشین برای دفع بابک به آذربایجان آمد، با وعده حمایت از او و حتی بیشتر به خاطر ناخرسندی­هایی که از بابت تابعیت اداری به خراسان و طاهریان داشت، عصیان خود را به صورت یک شورش واقعی آشکار کرد و عامه کوه­نشینان ولایت را به یاری خواست(224ق) مازیار پس از ظلم و ستم‌های فراوان شخصی به نام سرخاستان مأمور دستگیری مسلمانان ساری کرد. سرخاستان مأموریت خویش را انجام داد. مازیار سپس به دری (حاکم خلیفه در مرو) نامه‌ای نوشت که نظیر این کار را با مسلمانان مرو خواه ایرانی و خواه عرب نیز معمول می­دارد و دری هم به فرمان او عمل کرد. اندکی بعد سرخاستان مأمور تمشیه شد و کوهیار به نزد برادرش و از آنجا به کوهستانی که به دست وی سپرده شده بود، برگشت. سرخاستان دیواری را که از بیرون شهر تمشیه تا دریا کشیده بودند و تا سه میل در دریا امتداد داشت تعمیر کرد و برج‌های مراقبت بر روی آن نهاد و سپاه خود را در آن نقطه متمرکز کرد. معتصم به حسن بن مصعب فرمانده سپاهیان خلیفه نامه‌ای نوشت و وی را به کارزار با مازیار امر کرد. او نیز به این مهم عمل کرد و تا پشت دیوارها خندق‌های سرخاستان رسید؛ بعد از چند روز با دیدبانان ارتباطی پیدا کردند و به پشت دیوار نفوذ کردند و همه را دستگیر کردند.[33] از طرفی دیگر حسن بن حسین از سپاه جدا شد و به هرمزد آباد رفت و سپاهیان عباسی به‌ دنبال او به هرمزد آباد رفتند، مازیار که به گفته کوهیار به هرمزد آباد گریخته بود، به دست حسن بن حسین دستگیر و به بغداد برده شد.
 
 سرانجام قیام مازیار
سرانجام پس از دستگیری و محاکمه مازیار[34] در بغداد، مازيار به دستور معتصم در سال 226ه.ق در سامره کشته شد و پیکر بی جانش را در نزديكي جسد بابك بردار کردند، و ديدند كه او هنوز ختنه نشده است و از سراى او بتهايى از چوب و طلا و نقره بیرون آوردند و آنها را سوزاندند.[35] در مورد چگونگی مرگ وی تاریخ­نگاران روایت­های مختلف ذکر کرده­اند؛ از جمله اینکه نوشته‌اند كه مازيار را چنان تازيانه زدند تا مرد. ابن خلدون نیز در جای دیگر آورده است که: «مازیار در همانجا(محل دستگیری) به دستور معتصم چهار صد و پنجاه تازیانه زدند و همینکه دست از او باز داشتند آب طلب کرد، بنوشید و جان سپرد، جسد او را در کنیسه بابک، بر داری که پهلوی چوبهٔ دار بابک و جثهٔ یاطس رومی به دار آویختند».[36]


[1]- ابوحنيفه احمد بن داود دينورى (م 283)، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، چ چهارم، 1371،ص:444. مقدسى، أبو عبد الله محمد بن أحمد،  أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم،القاهرة، مكتبة مدبولى، الطبعة الثالثة،1411/1991، ج‏2،ص:520
[2]- الهمدانى ، ابو عبد الله احمد بن محمد بن اسحاق المعروف بابن الفقيه، البلدان، (م 365)، تحقيق يوسف الهادى، بيروت، عالم الكتب، ط الأولى، 1416/1996 ،ص:146
[3]- همان، ص‏256
[4]- مازیار از دو کلمه ماز و یار تشکیل شده، در زبان مازندرانی ماز به معنی دژ و یا ذنبور است که دراین جا منظور همان دژ می‌باشد و مازیار یعنی یاور و همراه دژها. چنانچه در وی در سراسر طبرستان دژهای بسیاری برای محافظت از مرزهایش ساخت که تا آن زمان این همه دژ در یک جا بی‌نظیر بود. نام مازیار مخفف کلمه ماه ایزد یار می‌باشد. التميمي السمعانى، أبو سعيد عبد الكريم بن محمد بن منصور ،الأنساب، تحقيق عبد الرحمن بن يحيى المعلمى اليمانى، حيدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانية، ط الأولى، 1382/1962، ج12، صص28-29. دهخدا، علی اکبر، تحت نظر محمدمعین، تهران، انتشارت دانشگاه تهران، 1325،[ذیل واژه مازیار]
[5] - یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب بن جعفر وهب بن واضح، تاریخ یعقوبی، به کوشش هوتسما، لیدن، 1883،ج2، ص502.
[6] -ابن خلدون، محمد،العبر(تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالمحمد آیتی،تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1364،ج2، ص411.
[7]- البلدان، پیشین، ص:146
[8]- همان، ص:146
[9]- هدایت، صادق، مازیار، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۱۲،صص57-68.
[10]-بلاذری، احمد، فتوح البلدان، چاپ دخویه، لیدن، 1866، ص334.
[11] - زرگری نژاد، غلامحسین، تاریخ سیاسی اجتماعی ایران بعد از اسلام، ص157.
[12]-  همدانى ابن الفقيه، ابو بكر احمد بن محمد بن اسحاق ،ترجمه مختصر البلدان (بخش مربوط به ايران)،  ترجمه ح. مسعود، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1349ش ،ص:146
[13] -مقدسی، مطهربن طاهر، آفرینش و تاریخ، مقدمه و ترجمه از محمدرضا شفیعی کدکنی،تهران،نشر آگه،1374،مجلد چهارم و ششم،ص977. زیرا مازیار در حکومت مستقیماً تابع خلیفه عباسی بود و با طاهریان خراسان سروکار نداشت.
[14] - تاريخ‏الطبري/ ترجمه،ج‏13،ص:5930، ابراهیم حسن،حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج2،ص119
[15]- در نسب و مذهب او اختلاف بسیار است و آنچه در نظر صحيح و ثابت است اينكه وی از فرزندان مطهر پسر فاطمه دختر ابو مسلم خراسانی است و اين فاطمه همان است كه فاطميان خرمى‏ها به او منسوبند و نسبتى با فاطمه (ص) دختر رسول خدا ندارند. ر.ک: اخبارالطوال/ ترجمه، ص:445.
[16] - بذ: ناحيه‏اى ميان آذربايجان و اران.  ر. ك، حموی، ياقوت، معجم، ج 2 ، ص 93.
[17] - اخبارالطوال/ترجمه،ص:445.
[18] - المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين، التنبيه و الإشراف،  تصحيح عبد الله اسماعيل الصاوى، القاهرة، دار الصاوي، بى تا( افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامية).ُُُُُُُّّّّّّّ،ص:338
[19] - الطبري ، أبو جعفر محمد بن جرير ، تاريخ الأمم و الملوك ،(م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، ط الثانية، 1387/1967.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ،ج‏13،ص:5891. همچنین در ر.ک: ابن خلدون، محمد،العبر(تاریخ ابن خلدون)، ج2، ص411.مشکور،محمدجواد، تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا انقراض قاجار،تهران، اشراقی، 1363، ص156.
[20] -ابن خلدون، محمد،العبر(تاریخ ابن خلدون)، ج2، ص411.
[21]- البلدان/ترجمه،متن،ص:155
[22] - تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏13،ص:5923
[23] - تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏13،ص:5891
[24] - تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏13،ص:5892
[25] - ابن خلدون، محمد،العبر(تاریخ ابن خلدون)، ج2، ص411.
[26] - گردیزی،ابوسعید عبدالحی،  زین الاخبار(تاریخ گردیزی)،طبع ناظم، برلین، 1928، ص3.
[27] - تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏13،ص:5917
[28] - مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعى كدكنى، تهران ، آگه، چ اول، 1374ش،  ج‏2،977
[29] - تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏13،ص:5930
[30] - تاريخ‏الطبري/ترجمه ،ج‏13،ص:5931
[31] - آفرينش‏وتاريخ/ترجمه، ج‏2،977
[32] - تاریخ ابن خلدون، ج2، ص414. همچنین ر.ک: تاريخ‏الطبري/ترجمه،ج‏14،ص:5949.
[33] - بلاذری،فتوح البلدان، ص335.
[34] - شرح این محاکمه در صفحات پیشن ذکر شد. جهت اطلاعات بیشتر ر.ک: ابن خلدون، محمد ،العبر(تاریخ ابن خلدون)، ج2، ص414 .جاحظ، عمرو،  البیان و التبیین،قاهره،1932،  ج3، ص33.
[35] - آفرينش‏وتاريخ/ترجمه، ج‏2،977
[36] - ر.ک: تاریخ ابن خلدون، ج2، ص414. همچنین ر.ک: صدیقی، غلامحسین، جنبش های دینی ایرانی، تهران، پشنگ،1372،ص 345. ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج2، صص120-121.