بعثت پيغمبر(ص)
بعثت پيغمبر اسلام يا برانگيخته شدن آن حضرت به مقام عالى نبوت و
خاتميت، حساسترين فراز تاريخ درخشان اسلام است.بعثت پيغمبر درست درسن چهل سالگى
حضرت انجام گرفت. پيشتر گفتيم كه پيغمبر تا آن زمان تحت مراقبت روح القدس قرار
داشت، ولى هنوز پيك وحى بر وى نازل نشده بود. قبلا علائمى ازعالم غيب دريافت
مىداشت، ولى مامور نبود كه آن را به آگاهى خلق هم برساند.
ميان مردم قريش و ساكنان مكه رم بود كه سالى يك ماه را به حالت گوشه
گيرى و انزوا در نقطه خلوتى مىگذرانيدند.(سيره ابن هشام - ج 1 ص 154 سيره ابن هشام
كه آنرا قديمترين تاريخ حيات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دانستهاند، تلخيص از
«سيره النبى ص» تاليف محمد بن اسحاق بن يسار مطلبى متوفاى سال 151 ه است كه ابن
حجر عسقلانى شافعى در كتاب «تقريب» رمى به تشيع او نموده است. ابن هشام، يعنى
عبدالملك بن هشام حميرى، خود در سال 218 ه وفات يافته است.) درست روشن نيست كه
انگيزه آنها از اين گوشهگيرى چه بوده است، اما مسلم است كه اين رسم در بين آنها
جريان داشت و معمول بود.
نخستين فرد قريش كه اين رسم را برگزيد و آن را معمول داشت عبدالمطلب
جد پيغمبر اكرم بود كه چون ماه رمضان فرا مىرسيد، به پاى كوه حراء مىرفت، و
مستمندان را كه از آنجا مىگذشتند، يا به آنجا مىرفتند، طعام مىكرد.(سيره حلبه -
ح 1 ص 381)
به طورى كه تواريخ اسلام گواهى مىدهد،پيغمبر نير پيش از بعثت به
عادت مردان قريش، بارها اين رسم را معمول مىداشت. از شهر و غوغاى اجتماع فاصله
مىگرفت، و به نقطه خلوتى مىرفت، و به تفكر و تامل مىپرداخت.
پيغمبر حتى در زمانى كه كودك خردسالى بود، و در قبيله بنياسد تحت
مراقبت دايه خود «حليمه» قرار داشت نيز باز بازى كردن با بچهها دورى مىگزيد و به
كوه حراء مىآمد و به فكر فرو مىرفت.(همان كتاب - ج 1 ص 382) بنابراين انس وى به
«كوه حراء» بىسابقه نبود.
در مدتى كه بعدها در «حراء» به سر مىبرد،غذايش نان «كعك» و زيتون
بود، و چون به اتمام مىرسيد، به خانه بازمىگشت ء تجديد قوت مىكرد. گاهى هم همسرش
خديجه باريش غذا مىفرستاد. غذائى كه در آن زمانها مصرف مىشد، مختصرو ساده
بود.(همان كتاب - ج 1 ص 382)
پيغمبر چند سال قبل از بعثت، سالى يك ماه در حرا به سر مىبرد، و چون
روز آخر باز مىگشت، نخستخانه خدا را هفت دور طواف مىكرد، سپس به خانه
مىرفت.(تاريخ طبرى - ج 3 ص 1149 - سيره ابن هشام، ج 1 ص 155)
كوه حراء امروز در حجازبه مناسبت اين كه محل بعثت پيغمبر بوده است،
«جبل النور» يعنى كوه نور خوانده مىشود. حراء در شمال شهر مكه واقع است، و امروز
تقريبا درآخر شهر در كنارجاده به خوبى ديده مىشود. كوههاى حومه مكه اغلب بهم
پيوسته است و از سمتشمال تا حدود بندر «جده» واقع در 70 كيلومترى مكه و كنار
درياى سرخ امتداد دارد.
اين سلسله جبال كه از يك سو به صحراى «عرفات» و سرزمين «منا» وشهر
«طائف» و از سوى ديگر به طرف «مدينه» كشيده شده است، با درههاى و بيابانهاى خشك
و سوزان و آفتاب طاقتفرساى خود شايد بهترين نقطهاى است كه آدمى را در انديشه عميق
خودشناسى و خداشناسى و دورى از تعلقات جسمانى و تعينات صورى و مادى فرو مىبرد.
كوه حراء بلندترين كوههاى اطراف مكه است، و جدا از كوههاى ديگر به
نحو بارزى سر به آسمان كشيده و خودنمائى مىكند. هرچه بيننده به آن نزديكتر
مىشود، مهابت و جلوه كوه بيشتر مىگردد. از ان بلندى د زمان خود پيغمبر قسمتى از
خانههاى مكه پيدا بود، و امروز قسمت زيادترى از شهر مكه پيداست. قله كوه نيز درپشت
بامها و از توى اطاقهاى بعضى از طبقات ساختمانهاى مكه به خوبى پيدا است.
«غار حراء» كه در قله كوه قرار دارد، بسيار كوچك و ساده است. در
حقيقت غار نيست، تخته سنگى عضيم به روى دو صخره بزرگترى غلتخورده و بدين گونه
تشكيل غار حراء داده است. دهنه غار حراء داده است. دهنه غار به قدير است كه انسان
مىتواند وارد و خارج شود. كف آن هم بيش از يك متر و نيم براى نمازگزاردن جا دارد.
غار حراء جائى نبوده كه هركس ميل رفتن به آنجا كند، و محلى نيست كه
انسان بخواهد به آسانى در آن بياسايد. فقط يك چيز براى افراد دورانديش در آنجا به
خوبى به چشم مىخورد، و آن مشاهده كتاب بزرگ آفرينش و قدرت لايزال خداوند بى زوال
است كه در همه جاى آن نقطه حساس پرتو افكنده و آسمان و زمين را به نحو محسوسى آرايش
داده است! براساس تحقيقى كه ما نمودهايم پيغمبر مانند جدش عبدالمطلب در پاى كوه
حراء فىالمثل در خيمه به سر مىبرده و رهگذران را پذيرائى مىكرده و فقط گاهگاهى
به قله كوه مىرفته و به تماشاى جمال آفرينش مىپرداخته است كه از جمله لحظه نزول
وحى، در روز 27 ماه رجب بوده است.
به طورى كه قبلا يادآور شديم، پيغمبر قبل از بعثت هم حالاتى روحانى
داشته و تحت مراقبت روحالقدس گاهى تراوشاتى غيبى مىديده و اسرارى بر آن حضرت
مكشوف مىشده است. هنگامى كه پانزده سال بيش نداشت، گاهى صدائى مىشنيد، ولى كسى را
نمىديد.
هفتسال متوالى بود كه نور مخصوصى مىديد و تقريبا شش سال مىگذشت كه
زمزمهاى از پيغمبر مىشنيد، ولى درست نمىدانست موضوع چيست؟
چون ازن اخبار را براى همسرش خديجه بازگو مىكرد، خديجه مىگفت: «تو
كه مردى امين و راستگو و بردبار هستى و دادرس مظلومانى و طرفدار حق و عدالت هستى و
قلبى رؤوف و خوئى پسنديده دارى و در مهماننوازى و تحكيم پيوند خويشاوندى سعى بليغ
مبذول مىدارى، اگر مقامى عالى در انتظارت باشد، جاى شگفتى نيست.(سيره حلبيه - ج 1
ص 380 - 391)
هنگامى كه به سن سى و هفتسالگى ميل به گوشه گيرى و انزواى از خلق
پيدا كرد، چندين بار در عالم خواب، سروش غيبى، سخنانى به گوشش سرود، و او را از
اسرار تازهاى آگاه ساخت، بعدها نيز در پاى كوه حراء و ميان راههاى مكه بارها
منادى حق بر او بانگ زد. در هر نوبت صدا را مىشنيد ولى صاحب صدا را نمى ديد!
در يكى از روزها كه در دامنه كوه حراء گوسفندان عمويش ابوطالب را
مىچرانيد، شنيد كسى از نزديك او را صدا مىزند و مىگويد: يا رسول الله! ولى به
هرجا نگريست كسى را نديد. چون به خانه آمد و موضوع را به خديجه اطلاع داد، خديجه
گفت: اميدوارم چنين باشد.(7) مناقب ابن شهر اشوب - ج 1 ص 44)
روز بيست وهفتم ماه رجب محمد بن عبدالله مرد محبوب مكه و چهره درخشان
بنى هاشم در غار حراء آرميده بود و مانند اوقات ديگر از آن بلندى به زمين و زمان و
ايام و دوران و جهان و جهانيان مىانديشيد.مىانديشيد كه خداى جهان جامعه انسانى را
به عنوان شاهكار بزرگ خلقت و نمونه اعلاى آفرينش خلق نمده و همه گونه لياقت و
استعداد را براى ترقى و تعالى به او داده است. همه چيز را برايش فراهم نموده تا او
در سير كماليخودنانى به كف آرد و به غفلت نخورد. ولى مگر افراد بشر به خصوص ملت عقب
مانده و سرگردان عرب و بالاخص افراد خوشگذران و مال دوست و مالدار قريش در اين
انديشهها هستند؟ آنها جز به مال و ثروت خود و عيش و نوش و سود و نزول ثروت خود به
چيزى نمىانديشند. شراب و شاهد و ثروت و درآمد، ربا و استثمار مردم نگونبخت و
نيازمند، تنها انديشهاى است كه آنها رد سر مىپرورانند...
اينك «او» درست چهل سال پرحادثه را پشتسر نهاده است. تجربه زندگى و
پختگى فكر و ارادهاش و استحكام قدرت تعقلش به سرحد كمال رسيده، و از هر نظر براى
انجام سؤوليت بزرگ پيغمبرى آماده است. آيا در تمام قلمرو عربستان و دنياى آن روز جز
او چه كسى بود كه از جانب خداوند عالم شايستگى رهبرى خلق را داشته باشد.
رهبرى كه سرآمد رهبران بزرگ و گذشته جامعه انسانى باشد، و انسانهاى
شرافتمند بر شخصيت ذاتى و تربيتخانوادگى و سوابق درخشان و ملكات فاضله و صفات
پسنديده او صحه بگذارند؟ او نوه ابراهيم بتشكن خليل خدا و اسماعيل ذبيح و فرزند
هاشم سيد و سرور عرب و نوه عبدالمطلب، بزرگ و داناى قريش است. پدر در پدر و مادر در
مادر شكوفان و درخشان و فروزان است.
او از سلامتى كامل جسم و جان برخورداد بود كه نتيجه وراثت صحيح و
سالم است. وراثتى كه پدران پاك و مادران پاك سرشت برايش باقى گذارده بودند. به طورى
كه دنياى جاهليت هم با همه پليدى و تيرگى و تاريكيش، نتوانست آن را آلوده سازد، و
چيزى از شرافت و حسب و نسب او بكاهد.(در زيارت وارث حضرت سيد الشهداء امام حسين
عليه السلام مىخوانيم كه: «گواهى مىدهم تو نورى بودى در صلبهاى شامخ پدرانت و
رحمهاى پاك مادرانت، به طورى كه ايام جاهليت نتوانست آن را با اخلاق و آداب و رسوم
پليد خود آلوده سازد، و چهره درخشان آن را دگرگون گرداند».)