انقطاع وحى و نزول مجدد آن

مطابق برخى روايات پس از بعثت مدتى نزول وحى قطع شد.

بعد از اين واقعه پيغمبر با ياران خود به خانه ارقم بن ابى ارقم رفتو در آنجا كه نزديك كوه صفا و محل مطمئنى بود، به سر بردند و مدتها از آنجا به نشر پنهانى دعوت خود مى‏پرداخت. گروهى از ياران نخستين پيغمبر در خانه ارقم به اسلام گرويدند، و دور از ديد سران قريش نماز مى‏گزاردند.

چون مشركان از اين موضوع آگاهى يافتند، گفتند خدايمحمد او را رها ساخته و مورد خشم قرار داده است. به دنبال آنسوره «والضحى‏» نازل شد كه در آغاز آن مى‏خوانيم: «قسم به روز روشن و شب تاريك كه خدايت تو را رها نكرده و مورد خشم قرار نداده است‏»(والضحى و الليل اذا سجى، ما ودعك ربك و ما قلى)بدين گونه بار ديگر وحى الهى بر پيغمبر نازل شد و قريش يعنيمشركين پى بردند كه دعوى محمد بن عبدالله دنباله دارد.


پيغمبر دعوت خود را آشكار مى‏سازد

پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) از هنگام بعثت تا مدت سه سال دعوت خود را آشكار نساخت. در طول اين مدت پيغمبر درخانه نماز مى‏گزارد و على (عليه السلام) و زيد بن حارثه و خديجه پشت‏سر آن حضرت به نماز مى‏ايستادند.

روزى ابوطالب عموى پيغمبر همراه جعفر فرزندش كه ده سال از على (عيله السلام) بزرگتر بود وارد خانه پيغمبر شد و ديد كه پيغمبر مشغول نماز است و فرزندش على (عليه السلام) هم كنار پيغمبر ايستاده و نماز مى‏گزارد. ابوطالب به جعفر فرزند ديگرش گفت تو هم در كنار پسر عمويت بايست و نماز بخوان. وقتى جعفر در سمت ديگر پيغمبر به نماز ايستاد و ابوطالب ديد كه پيغمبر در وسط دو فرزند او و جلوتر از آنها به نماز ايستاده است، چنان به وجد آمد كه چند شعربه اين مضمون سرود:

على و جعفر در سختى‏هاى زمانه تكيه گاه منند.

به خدا نمى گذارم پيغمبر خوار شود، يافرزندان رشيدم او را تنها بگذارند.

اى على و جعفر! پسر عموى خود را تنها نگذاريد، كه او از ميان تمام برادرانم، برادرزاده پدر و مادرى من است.(اعلام الورى صفحه 37)

علت تاخير پيغمبر در اظهار دعوت خود اين بود كه از عكس العمل مشركان و سران قريش حتى عموها و عموزادگان خود بيم داشت. ولى پس از ان خداوند به وى امر فرمود كه دعوت خود را آشكار سازد. چنانكه مى‏فرمايد: «آنچه را به تو امر شده است آشكار كن و از مشركان دورى گزين كه ما تو را از شر سرزنش كنندگان نگاه مى‏داريم‏».(فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين انا كفيناكم المستهزئين - سوره حجر آيه 94)


دوغ مهيا سازند. سپس به على (عليه السلام) دستور داد همه مردان بنى هاشم را براى صرف
غذا دعوت كند. نزديك به چهل مرد در خانه حارث بن عبدالمطلب گرد آمدند.

همين كه غذا آماده شد پيغمبر رو كرد به عموها و عموزاده‏ها و فرمود: به نام خدا غذا ميل كنيد. چون غذا خوردند و ابولهب يكى از عموهاى پيغمبر كه مدرى بت پرست و سرسخت بود ديد كه آن غذاى كم همه مدعوين را كفايت كرد و چيزى هم از آن باقى ماند، گفت: محمد شما را سحر كرد! با اين سخن نابجاى ابولهب پيغمبر صلاح نديد دعوت خود را ابلاغ كند. جمعيت پراكنده شدند بدون اينكه نتيجه‏اى از مجلس گرفته شود.

روز بعد باز پيغمبر فرمود: يا على! ديروز ابولهب قبل از آن كه من سخنى بگويم كارى كرد كه ديدى و پيش از آنكه با آنها سخن بگويم متفرق شدند. سفارش كن غذاى ديروز را آماده سازند سپس آنها را جمع كن. على (عليه السلام) همان افراد را گرد آورد و آنها نيز آمدند و غذا خوردند. همين كه كار غذا خوردن به انجام رسيد پيغمبر برخاست و آغازبه سخن كردو فرمود: فرزندان عبدالمطلب! خدا را حمد مى‏كنم و به او استعانت مى‏جويم و گواهى مى‏دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست. راهنماى قوم به آنها دروغ نمى‏گويد. به خداى يگانه من پيغمبر خدا هستم كه براى شما و عموم مردم برانگيخته شده‏ام. به خدا قسم مى‏ميريد چنانكه مى‏خوابيد و برانگيخته مى‏شويد چنانكه بيداريد و از آنچه مدانيد محاسبه مى‏شويد، و بدانيد كه بهشت و جهنم هست و دائمى است.

فرزندان عبدالمطلب! جبرئيل آمده است و از جانب خدا مرا مامور داشته است كه «بستگان نزديكم را از نافرمانى خدا بيم دهم‏» لابد از اين آيه در خواهيد يافت كه موضوع از چه قرارى است؟ من قبل از هر كس مامورم كه شما بستگان و خويشانم را به خداى يگانه دعوت كنم و پس از شما ديگران را. به خدا قسم من جوانمردى از عرب را سراغ ندارم كه بهتر از من خيرخواه شما باشد. من خوبى‏هاى دينا و آخرت را براى شما آورده‏ام. خدا مرا مامور داشته كه شما را فراخوانم تا او را خدايكتا بدانيد. كدام يك از شما مرا به اين امر يارى مى‏كند تا برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شما و سرپرست‏خاندان من باشد؟

پيغمبر دو بار اين سخنان را تكرار كرد و هيچ كس پايخى نداد، ولى هر دو بار على (عليه السلام) كه از همه حضار كم سن‏تر بود، برخاست و گفت: يا رسول الله! من همه آنچه را فرمودى به عهده مى‏گيرم، و پيغمبر مى‏فرمود: بنشين! چون با سوم پسغمبر سخنان خود را تكرار كرد و على (عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را اعلام داشت، پيغمبر در حالى كه او را به حضار نشان مى‏داد، فرمود: اين برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شماست، از وى شنوائى داشته باشيد و هر چه مى‏گويد بپذيريد كه او وارث من خواهد بود.(تاريخ طبرى - جلد 2 صفحه 1172 كامل ابن اثير - جلد 2 صفحه 40 و سيرة الرسول مرحوم آقا سيد محسن امين عاملى صفحه 63 به نقل از تفسير ثعلبى و خصائص نسائى و سيره حلبى. جاى بسى تاسف است كه محمد بن حسنين هيكل نويسنده معروف مصر اين قسمت را در چاپ دوم كتابش «زندگانى محمد» برداشته است!)در اين جا حضار برخاستند و در حالى كه بيرون مى‏رفتند، مى‏خنديدند و به ابوطالب مى‏گفتند: محمد به تو امر مى‏كند كه از پسرت شنوائى داشته باشى و از وى اطاعت كنى.

به روايت‏يعقوبى در اين مجلس خانوادگى پس از سخنان پيغمبر، عمويش ابولهب گفت: اى اولاد عبدالمطلب! اگر شما از اين مرد پيروى كنيد و به دفاع ازوى برخيزيد كشته مى‏شويد و اگر رهايش كنيد خوار مى‏گرديد. ولى ابوطالب گفت: اى بدبخت! به خدا ما او را يارى مى‏كنيم و پشت‏سر او مى‏ايستيم. برادرزاده عزيز! هرگاه خواستى مردم را به خدايت رهبرى كنى، ما را آگاه كن تا سلاح به دست گرفته به حمايتت برخيزيم. در آن روز جعفر بن ابيطالب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب مسلمان شدند و گروه بسيارى به دنبال آنها به اسلام گرويدند.(تاريخ يعقوبى - چاپ دارالفكر بيروت سال 1375 صفحه 16)اين مطلب به همين گونه بوده است كه ما از مجموع نقلها ترجمه كرديم ولى برخى از مورخان عامه جمله «جانشين من و نماينده من در ميان شما و سرپرست‏خاندان من باشد» را حذف كرده‏اند اما ابن اثير و ثعلبى و نسائى آن را به همين كونه با مختصرتفاوتى نقل كرده‏اند. جمله «آو وارث من خواهد بود» در خصائص نسائى كه از دانشمندان بزرگ عامه است، آمده است.

http://imamalinet.net