دعوت عمومى قريش وعكس العمل قريش نسبت به دعوت پيغمبر
عكس العمل قريش نسبت به دعوت پيغمبر
در آغاز كا ركه پيغمبر دعوت خود را آشكار ساخت، قريش چندان عكس العملى نشان نداد. ولى رفته رفته پيغمبر، خدايان آنها را به باد تمسخر گرفت و آياتى ار قرآن مجيد در نكوهش آنها تلاوت كرد. قريش سخت پاىبند بتها و به تعبير بهتر خدايان خود بودند. با اين كه مىدانستند بتها تاثيرى در سرنوشت ايشان ندارد، معهذا چون نگهدارى و احترام به آنها موجب تقويت و تحكيم اتحاد و همبستگى آنان بود، لذا تا پاى جان در حفظ و حراست آنها اصرار داشتند.
هنگامى كه كار پيغمبر در ريشخند خدايان قريش علنى شد، نخستين عكس العمل آنها نيز آشكار گشت.سران قريش كهسخت به خشم آمده بودند، براى مبارزه با پيغمبر همداستان شدند.
روزى پيغمبر در«ابطح» كنار خانه خدا ايستاد و قريش را مخاطب ساخت و فرمود: اى مردم! من پيغمبر خدا هستم، شما را به پرستش خداى يگانه و ترك پرستش بتهائى كه نه سودى دارند و نه زيانى، نه مىآفرينند و نه روزى مىدهند، و نه زنده مىكنند و نه مىميرانند، فراخوانم.
در اين هنگام گروهى از مردم قريش گرد آمدند و زبان به انتقاد از پيامبر گشودند و به آزارش پرداختند.(تاريخ يعقوبى - جلد 1 ص 14)با اين وصف پيغمبر كاردشوار خود را آغاز كرده بود. كارى كه بازگشت نداشت. به همان نسبت كه پيغمبر هدف مقدس خود را دنبال مىكرد و به ريشخند خدايان قوم مىپرداخت، واكنش نامطلوب قريش هم شدت مىيافت و كار خشنونت آنها بالا مىگرفت.
قريش كه ديدند رفته رفته دامنه فعاليت پيغمبر توسعه مىيابد،صلاح در اين ديدند كه ابوطالب مرد خردمند شهر و چهره درخشان مكه را ملاقات كنند و پيش از اينكه كار به جاى باريكى بكشد، او را ميانجى قرار دهند، و از راى و تدبير وى بهره گيرند.
بدين منطورسران قريش و اشراف مكه يعنى عتبة بن ربيعه و برادرش شيبه، ابوسفيان، ابوالبخترى بن هشام، اسود بن مطلب، وليد بن مغيره، ابوجهل بن هشام عاص بن وائل، نبيه و منبه فرزندان حجاج، ابوطالب را ملاقات كردند و گفتند: برادرزادهات خدايان ما را مورد نكوهش قرار مىدهد، و به زشتى ياد مىكند، جوانان ما را منحرف ساخته، و به دين ما بد مىگويد، و گذشتگانمان را گمراه مىداند.
از وى بخواه تا دست از اين كار بردارد، و در عوض هرچه مال و ثروت بخواهد به او خواهيم داد.در غير اين صورت يا او را به ما تحويل ده، و يا بگذار با خود وى طرف شويم.
ابوطالب پيغمبر را ملاقات كرد و خواستههاى سران قريش را به اطلاع او رسانيد. پيغمبر در پاسخ فرمود: خداوند مرا براى اندوختن مال دنيا و دلبستگى به دنيا مبعوث نكرده است. بلكه مرا برانگيخته است تا از جانب او تبليغ كنم و مردم را به سوى او فراخوانم. (ماخذ سابق - و كامل ابن اثير - جلد 2 ص 42)ابوطالب بازگشت و قريش را با سخنى نرم و پاسخى دوستانه قانع ساخت و آنها نيز پراكنده شدند.
ابن هشام مىنويسد: محمد بن اسحاق گفته است:
پيغمبر همچنان به كار خود ادامه مىداد، و از هيچ مانعى روگردان نبود. پشت كار پيغمبر درراه تامين منظور و ابلاغ رسالتخويش، دشمنى و عداوت روزافزون قريش را به دنبال داشت. آنها چون ديدند نمىتوانند پيغمبر را با مال و ثروت از كارى كه پيش گرفته بود بازدارند، و ابوطالب را از حمايت وى منصرف سازند، بارديگر به ملاقات ابوطالب رفتند وگفتند: ايابوطالب! اين «عمارة بن وليد» جوان نمونه قريش را كه از همه داناتر و زيباتر است به تو مىدهيم تا او را فرزند خود گرفته و از عقل و يارى و ارث او بهره گيرى، و به جاى محمد كه ما را ديوانه مىخواند و با دين و آئين ما به مخالفت برخاسته و باعث تفرقه مشهريانتشده است. به ما بسپار تا او را به قتل رسانيم!در اين جا «مطعم بن عدى بن نوفل بن عبدمناف (عموزاده پيغمبر و ابوطالب) گفت اى ابوطالب! به خدا قسم خويشان تو از روى انصاف سخن گفتند ولى نمىبينم كه تو آن را از آنها بپذيرى!
ابوطالب گفت: به خدا سخن شما منصفانه نيست، و درخواستى ستكارانه است. شما مىخواهيد فرزند خود را به من بسپاريد تا او را براى شما پرورش دهم و در مقابل فرزند مرا بگيريد و بكشيد؟ اين انصاف نيست، ظلم است. اى «مطعم»! اينان گرد آمدهاند تا مرا خوار كنند، و قريش را بر من بشورانند. برويد و هر كارى مىخواهيد بكنيد، كه هرگز سخن شما پذيرفته نيست.(سيره ابن هشام - جلد 1 ص 172)
پس از چندى بارديگر سران قريش ابوطالب را ديدند و گفتند: اى ابوطالب! تو در سنيهستيو شرافتى داريكه ما را برآن داشته تا از تو بخواهيم برادرزادهات رااز راهى كه پيش گرفته است بازدارى، اما او به هيچ يك از خواستههاى ما اعتنا نكرد.
ولى ما هم به خدا قسم دست روى دست نمىگذاريم تا به خدايان ما ناسزا بگويد و جوانان ما را گمراه كند. مگر اينكه تو دست از حمايت او بردارى يا با او همداستان شوى و كار ما شما به نزاع بكشد، و يكى از دو طرف نابود گردد.
ابوطالب سخن بزرگان قريش و تهديد آنها را به آگاهى پيغمبر رسانيد و افزود كه بايد در كار خود مراقبت بيشتر داشته باشد و طريق احتياط را رها نسازد.
پيغمبر گفت: عمو! اين را بدان كه اگر آنها خورشيد را در آستين راستم كنند و ماه را به آستين چپم در آورند تا دست از دعوت خود بردارم، دست بر نخواهم داشت.
چون ابوطالب پيغمبر را تا اين حد مصمم ديد گفت: برادر زاده! برو هر كارى خواستى انجام ده كه به خدا من در پشتسرت ايستادهام و هرگز تو را رها نخواهم ساخت. (كامل ابن اثير - جلد 2 ص 43)
ابوطالب در اين جا قطعه شعرى گفت كه مطلع آن چنين است: «به خدا تا من زندهام دست هيچ كدام از آنها به تو نخواهد رسيد» (و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا)