پيغمبر و عتبة بن ربيعه

عتبة بن ربيعه از سران مشركين روزى در انجمن قريش نشسته بود، پيغمبر هم به تنهائى در مسجدالحرام بود. عتبه رو كرد به سران ديگر قريش و گفت: به نظر شما نروم به نزد محمد و با وى سخن بگويم و مطالبى را با او در ميان بگذارم شايد برخى از آن را بپذيرد، و هرچه بخواهد به وى بدهيم و او هم دست از سرما بردارد؟

اين در وقتى بود كه حمزه اسلام آورده بود و ياران پيغمبر پيوسته فزونى مى‏يافتند.

قريش گفتند: برخيز و برو با وى گفتگو كن. عبه برخاست و آمد نزد پيغمبر نشست و گفت: برادر زاده ( اين تعبير عاطبى عرب بود.)

تو ازمائى! مى‏دانى كه در ميان قوم چه احترامى داشتى و داراى چه نسب عالى مى‏باشى، با

اين وصف كارى كرده‏اى كه عشيره‏ات متلاشى شده‏اند. جوانان آنان را گمراه كرده، و
خدايانشان را سرزنش نموده، و پدرانشان را كافر دانستى. حال از من بشنو كه امورى را يادآور
مى‏شوم،باشد كه بعضى از آن را بپذيرى.

سپس گفت: اگر منظورت از اين سرو صدا مال و ثروت است آن قدر ثروت به تو مى‏دهيم كه از همه ما ثروتمندتر شوى، و اگر در انديشه رياست هستى، تو را بر خود رئيس مى‏گردانيم، به طورى كه هيچ كارى را بدون اجازه‏تو انجام ندهيم. و اگر مى‏خواهى پادشاه باشى تو را پادشاه خود مى‏كنيم. و اگر آنچه مى‏گوئى ناشى از اختلال حواس است،طبيبى مى‏آوريم و چندان برايت‏خرج مى‏كنيم تا بهبود يابى!چون سخن عتبه به پايان رسيد پيغمبر فرمود: سخنت تمام شد؟ عتبه گفت آرى. پيغمبر فرمود: اكنون اگر من هم سخن بگويم مى‏شنوى؟ عتبه گفت: آرى. سپس حضرت آيات سوره «فصلت‏» را بر وى قرائت نمود، بدين گونه:

«بنام خداوند بخسنده مهربان - حم - اين كتابى است كه از جانب خداوند بخشنده مهربان فرود آمده، كتابى است كه آيات آن توضيح داده شده، قرآنى است عربى براى مردمى كه بخواهند از آن آگاه شوند. هم مژده مى‏دهد و هم از كيفر خداوند بيم مى‏دهد. ولى بيشتر قريش از آن دورى گزيده‏اند، و حاضر نيستند آن را بشنوند و گفتند: دلهاى ما از آنچه تو ما را به آن مى‏خوانى غافل و گوشهامان سنگين است، و بين ما وتو پرده‏اى قرار دارد، تو عمل كن تا ما نيز ببينيم و عمل كنيم.»( بسم الله الرحمن الرحيم. حم. تنزيل من الرحمن الرحيم. كتاب فصلت آياته قبرآنا عربيا لقوم يعلمون. بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون. و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا و قرو من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون.)

پيغمبر دنباله آيات را مى‏خواند، و عتبه كه آنها را مى‏شنيد ساكت بود. دستهايش را از پشت به زمنى زده و تكيه به آنها داده و به سخنان پيغمبرگوش مى‏داد. تا اينكه پيغمبر به آيه‏اى رسيد كه سجده داشت و با خواندن آن به سجده رفت، آن گاه سر برداشت و فرمود: اى ابووليد( وليد نام پسر عتبه بود.) آنچه را بايد بشنوى شنيدى حال تو هستى و اين آيات. عتبه برخاست و به طرف انجمن قريش رفت. بعضى از سران قريش گفتند به خدا عتبه با چهره‏اى غير از آنچه رفته بود به سوى شما مى‏آيد.

وقتى آمد و نشست، قريش گفتند:اى ابووليد! چه خبر؟

عتبه گفت: خبر كه دارم اين است كه سخنى شنيدم كه به خدا قسم مانند آن را نشنيده‏ام. به خدا نه شعر است و نه جادو است. اى بزرگان قريش! از من بشنويد، اين مرد را به حال خود رها كنيد و از وى دورى گزينيد. به خدا در آينده سخنانى كه او مى‏گويد حادثه بزرگ پديد خواهد آورد.

اگر بر اثر آن ساير قبائل عرب با وى طرف شوند و او را از ميان بردارند شما به طور غير مستقيم از خطر او رسته‏ايد، و چنانچه او برقبائل غالب شود مقام عالى وى باعث افتخار شما خواهد بود وعزت او عزد شماست، و شما به وسيله او سعادتمندترين مردم خواهيد بود.

قريش كه اين سخنان را از عتبه شنيدند گفتند: اى ابووليد! او با زبان خود تو را مسحور كرده است. عبته گفت: اين نظر من درباره اوست، شما خود دانيد.( سيره ابن هشام - جلد 1 ص 189)

ناتوانى قريش

قريش در مبارزه با پيغمبر و آيات قرآنى و دعوت حضرت ازهر درى وارد شدند ناكام ماندند. با اينكه او را ساحر و جادوگر و ديوانه خواندند و آيات قرآنى را افسانه‏هاى پيشين «اساطير الاولين‏» دانستند مع الوصف نضر بن حارث كه جمله اخير را به زبان مى‏راند ناگزير روزى سران قريش را مخاطب ساخت و گفت: اين را بدانيد كه دچار كارى بزرگ شده‏ايد، و ديگر هيچ راهى براى مبارزه با آن نداريد.

محمد در ميان شما جوانى بود كه همه او را دوست مى‏داشتيد، و از همه راستگوتر مى‏دانستيد، و از همه كس امين‏تر مى‏شمرديد تا كه به اين سن رسيد و دعوى پيغمبرى كرد.

بيه وى ساحر گفتيد، حال آنه به خدا او ساحر نيست. ما سحر را ديده‏ايم آنچه او مى‏گويد با فوت و فن سحر فرق دارد. گفتيد جادوگر است، ولى به خدا او جادوگر نيست، ما كاهنان و جادوگران و كارهاى آنها ر ديده‏ايم. گفتند: شاعر است ولى نه به خدا او شاعر نيست. چون ما شعر شناسيم و تمامى اصناف شعر را شنيده‏ايم. گفتند: او ديوانه است، ولى نه به خدا ديوانه نيست، ما ديوانه را ديده‏ايم كه چه مى‏كند و چه مى‏گويد. بنابر اين فكر كنيد بايد با وى چه كرد. كه به خدا دچار دردسر بزرگى شده‏ايد.( سيره ابن هشام - جلد1 ص 194)