« صفّاريان اميران محلّي سيستان بودند که به تدريج به سرزمين هاي وسيع ديگري دست يافتند و به رودررويي مستقيم با سپاه خليفه بغداد پرداختند. نخستين فرد اين خانواده که قدرت يافت يعقوب ليث صفّار، از سردستگان عيّاران سيستان بود*.

از زمان اُمَويان، مخالفان خلافت از گروه هاي مختلف درسيستان گرد آمده بودند. حمزة بن عبدالله خارجي که نام فارسي پدر او را آذَرَک نوشته‌اند، يکي از اين مخالفان نيرومند بود که طغيان او هارون الرشيد را به خراسان کشاند. از ديگر مخالفان دستگاه خلافت درسيستان، عيّاران بودند؛ جواناني ورزش کار، چالاک و جوان‌مرد با احساسات ملّي تند که همراه با مهارت در جنگ براي دربار خلافت تهديدي جدّي به حساب مي آمدند. يعقوب، عَمرو، طاهر و علي، چهار برادر رويگرزاده، از مشهورترين عيّاران سيستان بودند. جنگ هايي که بين گروه‌هاي مخالف با سپاهيان داوطلب خليفه درگرفت، عاقبت به تسلّط کامل برادران صفّار و عيّاران برسيستان و نواحي اطراف انجاميد.

صفّاريان نزديک به يکصدو چهل سال امارت کردند. اوج قدرت و دولت ايشان در زمان يعقوب و برادرش عَمرولِيث بود که تمام نواحي شرقي و مرکزي و جنوبي و جنوب غربي ايران را به اختيار گرفتند و برضدّ خليفه عبّاسي قيام کردند. جنگ يعقوب و سپاهيان خليفه کنار رود دِجله ميان بغداد و مداين رخ داد و اگرچه با دسيسه اي به شکست يعقوب انجاميد، امّا دستگاه خلافت را سخت هراسان کرد. چندي بعد، پس از آن که عَمروليث، که او نيز اميري دلير و با تدبير و جوان مرد بود، اسير امير اسماعيل ساماني گرديد و در زندان بغداد کشته شد، حکومت صفّاريان تنها به مناطق محلّي محدود گرديد. صفّاريان نخستين سلسله ايراني بودند که فارسي‌گويان را گرامي داشتند.* با شرح و نقل پهلواني‌ها و داستان هاي کهن در زمان ايشان، مقدّمات جمع آوري و نظم شاهنامه، در دوران‌هاي بعد فراهم آمد.

يعقوب ليث صفّار

(254-265ه/868-878م(

يعقوب ليث رويگرزاده‌اي ازمردم سيستان بود که درقرن نهم ميلادي سلسله پادشاهي صفّاريان را بنيان گذاشت. وي درآغاز جواني به عيّاران پيوست و با هوش سرشار و پهلواني و مردانگي بسيار، به زودي سرهنگ عيّاران سيستان شد.* طي نزديک به ده سال، يعقوب ليث، اميران همسايه سيستان را به اطاعت خود درآورد و گماشتگان خليفه بغداد را از آن نواحي راند و سراسر خراسان، کرمان، فارس، سيستان، خوزستان و گرگان را قلمرو خود ساخت. تصرّف نيشابور و برانداختن محمّدبن طاهر، آخرين امير طاهريان، که با وجود اندک استقلال محلی همچنان دست نشانده خليفه عبّاسي بود، به يعقوب‌ليث فرصت داد که حکومتي کاملاً مستقل و ايراني در بخش بزرگي از اين سرزمين کهن سال تشکيل دهد. نوشته اند هنگامي که بزرگان نيشابور از او خواستند منشور خليفه رانشان دهد، وي شمشيرش را از نيام برکشيد و گفت: «اين است عهد و منشور من. اميرالمؤمنين را به بغداد نه اين تيغ نشانده است؟»

پايتخت يعقوب زَرَنج (سيستان) بود. وي حدود هفده سال با مروّت و مردانگي حکم راند و بيشتر اوقات خود را در جنگ و مبارزه و جهاد گذراند. درسال هاي آخر حيات، يعقوب قصد داشت تا بغداد را تصرف کند و خاندان عبّاسي را براندازد.* وي در اين راه پيش رفت بسيار کرد و تا محلي بين تيسفون و بغداد رسيد. امّا در آن جا جنگي در گرفت و برادر خليفه که خود در ميان سپاه بود به حيله در سپاهيان يعقوب شکست انداخت. يعقوب زخمي به اهواز بازگشت. هنوز قصد آن داشت که دگر باره به جنگ خليفه رود و خليفه نيز هراسناک پيوسته از او دل جوئي مي‌کرد. امّا بيماري به يعقوب مجال نداد و چندي بعد در جُندي شاپور درگذشت. گور او را نزديک مقبره دانيال در شوش نوشته اند. برخي نيز مقبره دانيال را گور يعقوب ليث مي دانند.

يعقوب ليث اميري جدّي، نيرومند و شجاع بود. از مردم داري، پاکي و دادگستري او داستان ها گفته اند. وي بسيار ساده مي زيست و از تجمّل و هوس راني بيزار بود. نوشته اند که وي در جنگ ها بر پاره نمدي مي‌نشست و بر سپري که درکنارش بود تکيه مي‌داد و هنگام خواب سپر را زيرسر مي‌گذاشت و همان جا مي‌خفت. صفات جوان مردي و پاک‌نظري و بلندطبعي عيّاران، در رفتار يعقوب ليث به طور کامل مصداق داشت. وي را نخستين مروّج زبان فارسي دانسته اند. او به شاعراني که پس از فتح هَرات به‌زبان تازي او را ستودند گفت: «چيزي که من اندر نيابم چرا بايد گفت ».

اهميّت شخصيّت و پيروزي هاي يعقوب ليث هنگامي بهتر آشکار مي‌شود که روزگار وي را بشناسيم. وي از سيستان بود، سرزميني که زادگاه پهلواني ها و داستان هاي حماسي‌است. نوشته اند وقتي که سيستانيان از اعراب شکست يافتند و براي مذاکره نزد سردار عرب رفتند او را مردي دراز بالا و مهيب با دندان هاي درشت و لب هاي کلفت يافتند که بر روي کشتگان ايراني جامه افکنده و برآن جلوس نموده بود. پيشواي سيستانيان که چنين ديد گفت : «مي‌گويند اهريمن به روز فراديد (رستاخيز) نيايد. اينک  اهرمن فراديد آمد.» پس گفت: «ما براين صدر نياييم که نه پاکيزه صدري است.» پس در جاي ديگرفرش گستردند و به مذاکره نشستند.

هم زمان با ظهور يعقوب، خلافت بغداد دوران انحطاط و آشفتگي را مي‌گذراند. نفوذ اميران ترک و خشک مغزي و کوته انديشي خلفاي عبّاسي زندگي را بر مردم، به خصوص اقوام غيرعرب و غيرمسلمان بسيار سخت مي کرد. مردم نيز اعتراض خود را به شکل‌هاي گوناگون آشکار مي‌نمودند. خَوارِج  درجنگ و گريز با دست نشاندگان خليفه در گوشه و کنار سرزمين سيستان موجب آزار مردم بودند. قيام زنگيان در عراق و خوزستان به اوج رسيده بود. درچنين روزگاري، عيّاران فرصت يافتندکه با تشکيلات‌ منظّم خود و به‌ ياري مردم به مخالفت با خلافت بغداد قيام کنند.*

رفتارانساني و بي تکلّف عيّاران و تلاش آنان در راه ايجاد امنيت و آرامش براي روستاييان و مردم خرده پا و عشقي که به آب و خاک و سنّت‌هاي اصيل ايراني داشتند، شوق وطن‌دوستي را در مردم برمي‌انگيخت. يعقوب ليث اگرچه در دوران حکومت خود، پس از فتح شيراز و ويران کردن بُتخانه بوداييان درکابل، هدايا و غنايم قابل توجّهي براي خليفه به بغداد فرستاد، امّا به تدريج‌ که دامنه قدرتش وسعت مي‌يافت در فکر آن بود که خلافت را از ميان بردارد. صاحبُ الزَنج که مردي ايراني بود و رهبري بردگان سياه را در قيام برضد خلافت بغداد به عهده داشت به يعقوب ليث در اين راه پيشنهاد همکاري داد.* امّا يعقوب نپذيرفت زيرا در مورد آنان بد گمان بود. خليفه حيله‌گر سرانجام توانست هردو دشمن زورمند خود را جداجدا از ميان بردارد.جانشينان‌يعقوب تاسال392 ه/ 1002م  حاکم سيستان بودند. آخرين‌ ايشان امير خلف‌ بن احمد، معروف به امير خلف بانو يا بانويه، مردي سخت گير امّا ادب پرور و دانشمند بود که به دست سلطان محمود غزنوي برافتاد و در زندان درگذشت.»